1.      جذبه

اگرچه احساسات نخستين ممكن است ناشي از شهوت باشد، اگر ادامه يابد، آ نچه در مرحله بعد اتفاق مي افتد، كشش يا جذبه است. جذبه يا شور عاشقانه وقتي وارد صحنه مي شود، توانايي عقلاني تا حدودي از بين مي رود. اين گفته ي مشهور كه "عشق كوراست" دراين مرحله واقعاً درست است. ما اغلب نسبت به هر ايرادي كه معشوقمان ممكن است داشته باشد، توجهي نداريم. از او بت مي سازيم و نمي توانيم خيالش را سر بيرون كنيم. اين دلمشغولي تمام و كمال بخشي از زيست شناسي ماست. در اين مرحله دو طرف براي آشنايي ساعتهاي زيادي را با هم مي گذرانند. اگر اين جذبه به قوت خويش باقي بماند، معمولاً مرحله ي سوم از راه مي رسد كه دلبستگي است. عشق در اين مرحله، عشق انساني است و آماده  رفتن به مرحله عشق روحاني است.

2.      دلبستگي

دلبستگي يا تعهد، عشق بلندمدت است عشق خيالپردازانه پشت سر گذاشته شده و عشق واقعي از راه رسيده است. اين مرحله از عشق بايد به قدري قوي باشد كه در برابر مشكلات تاب بياورد. تحقيقات نشان مي دهد هرچه معشوق را در ذهن خود به صورت ايده آل درآوريم، در مرحله دلبستگي رابطه محكمتر مي شود عشق و محبت وقتي به منتها درجه مي رسد، از آن تعبير به عشق مي كنند. عشق از مودت بالاتر است و ممكن نيست عشق محقق شود، مگر ميان دو نفر؛ و سبب حصول عشق يكي از دو چيز است: يكي لذايذ شهواني و ديگري آرزوي وصول به خير مطلق است. معمولاً اولي مذموم و دومي مطلوب و مرغوب تلقي مي شود. به طور كلي، عشق را مي توان به حيواني(شهواني)،انساني(جذبه) روحاني و رحماني تعبير كرد.

3.      عشق رحماني(آسماني)

عشق رحماني كه عرفا مدعي آن هستند،از قبل لذتي پديد مي شود كه مشابهت به حظوظ طبيعي ندارد و محبتي كه از اين عشق در دل عاشق يا سالك ايجاد مي گردد، در منتها درجه  افراط است و به آن "عشق" و "وله" گويند، اين است عشق تام خالص رحماني محبتي كه از شائبه هر كاستي به دور و از هر آفتي مصون است، محبت عبد است نسبت به خالق خود و اين قسم محبت مخصوص به عالم رباني است؛ يعني، كسي كه علم ومعرفت را سرچشمه  آب زلال علم حق تعالي گرفته است. محبت فرع معرفت است هرگز محبت بدون شناسايي و معرفت به حق امكان پذير نيست.

عشق رباني

عين القضاه همداني معتقد است كه روح و عشق هر دو در يك زمان موجود شدند و از مكوّن در ظهور آمدند. روح را بر عشق آميزشي پديد آمد و عشق را با روح آويزشي ظاهر شد. چون روح به خاصيت در عشق آويخت، عشق از لطافت بدو آميخت، به قوت آن آويزش وآميزش ميان ايشان اتحاد پديد آمد. ندانم كه عشق صفت روح شد و روح ذات، يا عشق ذات شد و روح صفت، حاصل هر دو يكي شدند. چون تابش جمال معشوق از او دل رباني پديد آمد، عشق با روح در گفت و شنيد آمد. چون يكي به باد نسبت داشت و ديگري به آتش، باد آتش مي افروخت و آتش مر او را مي سوخت. حاصل، آتش غالب شد و هوا مغلوب بماند. عشق غالب شد،چون به پرتو انوار معشوق رسيد، مغلوب شد. بدين سبب نتوان دانست كه عشق با عاشق ساخته تر از آن بود كه با معشوق؛ زيرا كه عشق به عاشق امير است اما در قبضه  اقتدار معشوق اسير است.

 هرگاه انديشمندان، عرفا و فلاسفه از عشق سخن  گفته اند حتي همين عشق زميني و مجازي، منظور و هدف شان دوستي مال و ثروت و رياست و... نبوده است. مقصود ايشان از عشق،علاقه شديد به چيزي هم نبوده است، بلكه آنها آثار و احكامي براي عشق بيان مي كنند كه اگر آن آثار پديدار شود، ما در آنجا با عشق و محبت واقعي روبه رو مي شويم. آنها وقتي از عشق سخن مي گويند، منظور و مقصودشان  اين است كه عشق بايد  عاشق را سيراب كند نه گرسنه و تشنه،به او آرامش ببخشد نه براي او منشا اضطراب و تشويش باشد، به او گشاده رويي و تبسم هديه كند ، نه اورا عبوس و گرفته خود راي سازد. عارفان كه خود عشق را تجربه كرده بودند، هيچگاه از علاقه يا طمع ورزيدن هاي عادي با كلمه عشق تعبيرنمي كردند. چنانكه حافظ شيرين سخن مي گويد:

پشمينه پوش تندخو كز عشق نشنيده است بو *** از مستي اش رمزي بگوتاترك هشياري كند.